جان تو و جان ما!

حالا جان تو و جان این کودکِ خاطره . مگذار ابری بخوابد و بارانی برخیزد . جان تو و جانِ نیمه جانِ ما . حالا که می روی ، در را پشت سرت باز بگذار ، شاید این بار ، خدا راهش را به خانه ما کج کند...

دل خوشی ندارم

چند وقتی بود که زندگی روال خودش رو گرفته و آرامش پتوی گرم خودش را روی زندگیم پهن کرده بود... اما حالا دوباره همه چیز به حالت خودش برگشته... یاد اون جمله معروف افتادم که می گفت آرم گریه کن تا شادی نا امید نشه و بلند نخند تا غم بیدار نشه... حالا دیگه دل خوشی ندارم... 

حالا می تونی بری و خوشحال باشی 

 

کلا به من چه!!!

نه اینکه قصد تخریب نظام رو داشته باشماااا نه به خدا... ما گردنمون از مو باریک تر اما به عنوان یه دلسوز می خواهم بگم که بوهایی خوبی از ترکیه نمیاد... اروپایی ها همه چیز رو هوا کردند و این خانم اشتون گفته پیش شرطهای ایران درباره مسائل هسته ای قابل قبول نیست.
حالا فهمیدم که یه بنده خدایی می گفت این غربی ها مذاکرات را دستمایه ای قرار می دهند تا بگند ایران پایبند مذاکرات نیست و جز گزینه نظامی راهی در قبال ایران باقی نمونده... حالا می بینم که راست می گفت و این غربی ها تو دومین دوره مذاکرات پا پس گذاشتند و ابراز ناامیدی کردند... گرچه ایران هم دستش خالی نیست  و اگر خبری بشه مطمئن هستم که بد حالشون رو می گیره... اما نگرانی من این هست که خبری بشه... اصلا به من چه!!!